جواب:
تشرف به محضر پر فيض حضرت بقيه الله الاعظم(عج) آرزوي هر عاشق دلسوخته است. اگر تشرف در دوران غيبت كبري به محضر يوسف فاطمه امكان داشته باشد (چون عده اي معتقدند در دوران غيبت كبري ارتباط حضوري با حضرت امكان ندارد)[15] و حضرت ولي عصر صلاح بدانند (زيرا ممكن است كسي لياقت تشرف داشته باشد، ليكن حضرت مصلحت نداند و نقاب از چهرة غيبت بر ندارد) و شايد بتوان با به كار بستن راه هاي زير توفيق تشرف حاصل نمود:
الف ـ انجام وظايف دوره غيبت:
1ـ اطاعت از دستورهاي ديني و پرهيز از گناه و تقوا را سرلوحة زندگي قرار دادن، و عملي را بر خلاف رضاي خدا انجام ندادن. حضرت در اين زمينه ميفرمايد: هر يك از شما بايد به آنچه كه به وسيلة آن به دوستي ما نزديك ميشود، عمل كند و از آن چه موجب ناخشنودي و غضب ما ميشود، پرهيز نمايد.[16]
2ـ انتظار فرج؛ پيامبر(ص( فرمود: افضل اعمال امتم انتظار فرج است.[17]
3ـ دعا براي سلامتي و فرج حضرت (مثل دعاي فرج، ندبه و عهد).
4ـ صدقه براي حفظ وجود مبارك حضرت.
5ـ غمگين شدن به خاطر غيبت آن جناب.
6ـ انجام حج و عمره به نيابت حضرت.
7ـ برخاستن براي تعظيم به هنگام شنيدن اسم مبارك (قائم).
8ـ دعا براي خود كه از شرّ فتنه ها در امان باشيم.
9ـ استغاثه به آن جناب و استمداد از وجود نازنينش به هنگام گرفتاري ها.[18]
ب ـ عشق و محبت به حضرت حجت(عج):
راه اساسي تزكية نفس و طريق نيل به مكارم اخلاق و توفيق يافتن بر انجام واجبات و ترك محرّمات، محبت و دوستي حضرت ولي عصر(ع) است كه به مقتضاي من أحبّكم فقد أحبّ الله؛[19] هر كه شما را دوست دارد، خدا را دوست داشته است. حبّ او حبّ خدا است. هر چه مهر آن بزرگوار در دل انسان بيشتر شود، صفاي باطن و كمال معنوي اش فزون تر گردد. مسلماني كه گرفتار گناه و آلوده به رذايل اخلاقي است، قطعاً امام زمانش را چنان كه بايد و شايد دوست ندارد، زيرا اگر محبت محبوب در جان محبّ ريخت، اولين نشانه اش اطاعت از وي و پرهيز از ناخوشايندي هاي او است.
محبت از مقوله تشكيك و داراي مراتب و درجات مختلف است، شدت و ضعف دارد. چنان كه نور نيز اين گونه است. روشنايي يك شمع، نور برق، تابندگي خورشيد، همه نور هستند، اما يكي از ديگري قوي تر است. هر چه نور شديدتر باشد، محدودة بيشتري را روشن ميكند. محبت امام زمان(ع) نيز هر چه بيشتر در دل انسان پيدا شود،او را به مرحلة عالي تري از اخلاق و فضيلت ميرساند. بيشتر مردم گمان مي كنند كه واقعاً خدا و پيغمبر و اهل بيت عصمت و طهارت را دوست دارند، و به راستي به امام زمان شان محبت دارند، امّا اگر به عمق دل آنها بِرِسي و زواياي قلب شان را بنگري، مي يابي كه حبّ خدا و پيغمبر و ائمه(ع) سرپوشي است روي حبّ نفس و خود خواهي آنها؛ يعني چون خود را دوست دارند و مي خواهند خويشتن را از عذاب و گرفتاري برهانند و به بهشت و رفاه برسانند، خدا را عبادت مي كنند، به پيغمبر و اهل بيتش توسل مي جويند و سخن از مهر آنان ميگويند. البته اين خوب است و نتيجه بخش است، زيرا خداي مهربان و حضرات معصومين(ع) بزرگوارند و به همين محبت هم پاسخ مي دهند، ولي محبت واقعي، دوستي كامل عيار و حقيقي نشانه اش اين است كه محبّ خود را براي محبوب بخواهد و جان خويش را فداي او سازد، نه آن كه او را براي خود بخواهد و وسيلة رسيدن به منافع خويش قرار دهد. بيماري كه در بستر افتاده و پزشك معالج را بر بالين خود مي بيند، احساس ميكند طبيب را دوست دارد و به او علاقه مند است، اما اين، دوستي واقعي به پزشك نيست و در حقيقت دوستي خود است؛ يعني مريض بر اساس غريزة حبّ ذات ، به سلامتي خويش علاقه مند است، از اين رو احساس ميكند پزشك را كه وسيلة درمان او است، دوست دارد. پس در واقع وسيلة معالجه و بازيافتن سلامت خويش را دوست دارد، نه طيب را.
آنها كه ادعاي محبت به امام عصر(ع) دارند و خود را دوستدار آن وجود مبارك مي دانند، بايد انگيزة دوست داشتن را در خود بيابند.
اگر ديدند مهر و محبت حقيقي حضرتش در دل شان خيمه زده، بدانند كه توفيق بزرگي نصيبشان شده است.[20]
با توجه به كلامي از مولاي متقيان امير مؤمنان علي(ع) فرق عبادت واقعي و عشق حقيقي روشن ميشود. حضرت به سلاحت قدس خدا عرضه ميدارد: خدايا، تو را به خاطر ترس از آتش يا براي رسيدن به بهشت عبادت نمي كنم، بلكه تو را شايسته و لايق عبادت و پرستش يافتم.[21]
تمثيل سعدي در مورد عشق و محبت حقيقي و مجازي:
چه عالي آورده است سعدي اين داستان را! از عشق هاي تمثيلي عشق سلطان محمود و اياز است. ميگويد به سلطان محمود عيب مي گرفتند كه آخر اين اياز چه حسني دارد؟ چه زيبايي دارد؟ اين كه شكل و قيافه ندارد. چرا اين قدر نسبت به او عشق و محبت ميورزي؟! سلطان محمود مي خواست يك وقتي عملاً نشان بدهد كه چرا چنين است و بندة واقعي و خالص او است كه مرا به خاطر خودم دوست مي دارد. سعدي در بوستان ميگويد:
يكي خُــرده بر شــاه غزنين گرفتكه حسني ندارداياز اي شگفــت
گلــي را كه نه رنگ باشد نه بودريـغ اســت ســوداي بلبـل بر او
به محمود گفت اين حكايت كسيبپيچيد ز انديشــه بر خود بســـي
كه عشقمن اي خواجه بر خوي اوست
نـه بـر قـد و بـالاي دلـجـوي اوست
شنيدم كه در تنگناي شتر بيفتاد و بشكست صندوق دُر
ميگويد در يك سفري كه مي رفت، دستور داد عمداً بارها را شل ببندند و به يك درّه اي كه مي رسند، آن جا تعمداً صندوق جواهرات را از روي شتر بيندازند كه اين صندوق بشكند و دُرّ و مرجان و جواهر قيمتي ته درّه بريزد.
به يغما ملك آستين بر فشاندوز آن جا به تعجيل مركب براند
گفت هر كه هر چه برداشت، مال خودش. اين را گفت و به اسبش شلاق زد و رفت.
سواران پي دُرّ و مرجان شدندزسلطان به يغما پريشان شدند
يك چنين يغمايي را اعلام كردند، همه ريختند ته درّه كه يك گوهر قيمتي به دست آورند.
نماند از وشاقان گردن فرازكسي در قفاي ملك جز اياز
يك وقت سلطان محمود نگاه كرد پشت سرش. ديد فقط يك نفر مانده و او اياز است. همه رفتند سراغ نعمت.
بگفتا كه از سنبلت پيچ پيچزيغما چه آورده اي؟ گفت هيچ
من اندر قفاي تو مي تاختم زخدمت به نعمــت نپـرداختم
من خدمت را بر نعمت ترجيح دادم. تا اينجا مَثَل بود. سعدي به اين جا كه مي رسد، گريزش را مي زند و ميگويد: خلاف طريقت بود كه اوليا تمنّا كنند از خدا جز خدا.
گر از دوست چشمت به احسان او استتو در بند خويشي، نه در بند دوست1[22]
محبت حقيقي اين است. پس راز بزرگ تشرف در دوران غيبت به محضرت حضرت ولي عصر (عج) همين يك كلمه است: محبت حقيقي. بايد شوق شديد پيدا كرد و دوستي واقعي به دست آورد تا به وصال يار رسيد و از فيض محضر پربركتش بهره مند شد، زيرا محبت واقعي منشأ قرب روحي مي شود، و نزديك شدن روحي، موجب ديدار محبوب مي گردد.
پروردگارا، به همة ما توفيق محبت واقعي و ديدار جمال دل آراي صاحب العصر والزمان را عنايت فرما!
|