بازگشت

گروه: مهدويت
 
 
مرکز پاسخگو:تبيان
موضوع اصلي:كلام
موضوع فرعي:حجتهاي مخفي خداوند از ديدگاه قرآن و نهجا
سؤال:ديدگاه قرآن و نهجالبلاغه درباره حجتهاي مخفي و پنهان خداوند چيست و اين ديدگاهها چگونه ما را به وجود امام مهدي(عج) رهنمون ميكند؟
جواب:

امام اميرمومنان عليهالسلام در نهج البلاغه، براي خدا دو نوع حجت معرفي ميكند:
يك حاضر و آشكار، و ديگري غايب و ناپيدا، آنجا كه ميفرمايد:
«اَلّلهمَّ بلي لا تَخْلُو اْلاَرْضُ مِنْ قائِم لِله بِحُجّهٍ اِمّا ظاهِراً مَشْهوراً اَو خائِفاً مَغْموراً لِئَلاّ تَبْطُلَ حجج اللهِ وَبَيّناتُه » (نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 47)
[بلي، خدايا، روي زمين هيچگاه از حجتهاي توخالي نميماند، حجتهائي كه گاهي مرئي و آشكار، و گاهي از بيم مردم پنهان هستند، تا دلايل آئين الهي محو و نابود نشود].
جملة «لِئَلاّ تَبْطُلَ حجج اللهِ وَبَيّناتُه» بسيار قابل ملاحظه است و ميرساند كه رهبران الهي در پنهان و آشكار، وظيفة سنگين رهبري را انجام ميدهند. و در همه حال، در راهنمائي مردم ميكوشند.
مقصود امام از «حجت خائف و مغمور» كيست؟ آيا جز آن پيشواي معصوم است كه بر اثر نبودن شرايط مساعد، در پس پردة غيبت بسر ميبرد، تا روزي جهان براي نهضت او آماده گردد؟
پس از آگاهي از اين دو نوع حجت كه در كلام امير مومنان به چشم ميخورد، نظر خوانندگان را به گروهي از اولياء الهي جلب ميكنيم كه آنان غايب و پنهان بودند، و با اين حال جامعه را هدايت ميكردند و يا اينكه بصورت استتار و با پوشش خاصي به سازندگي افراد اشتغال داشتند، و يا اينكه نبي و ولي بودند ولي منتظر آن بودند كه فرمان حق برسد، سپس انجام وظيفه كنند. برخي از افراد اين گروه، عبارتند از:
الف ـ معلم موسي كه در اخبار بنام «خِضْر» معرفي شده است.سلام الله عليهما.
ب ـ پيامبر گرامي اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ كه سه سال از طرق سازندگي فردي هدايت ميكرد.
ج ـ حضرت موسي (ع) در مدت غيبت چهل روزة خود.
د ـ حضرت يونس عليهالسلام كه مدتها در شكم ماهي پنهان از ديدگان بسر ميبرد.
هـ حضرت مسيح عليهالسلام كه در دوران كودكي نبي بود، ولي پس از سي سال به امر هدايت قيام نمود.
الف ـ ولي غايب كه معلم حضرت موسي بود
قرآن مجيد، ما را به مقام والاي ولايت، و شئون و نحوة هدايتهاي اولياء رهبري نموده و به روشني ثابت نموده كه ممكن است يكي از مردان الهي، در عين اينكه از نظرها پنهان باشد، به امر و هدايت و ارشاد بپردازد.
قرآن، رهبري را معرفي ميكند كه ناشناخته بود و آنها او را نميشناختند. حتّي رسول آن زمان نيز، با او آشنائي نداشت. و اگر آشنائي پيدا كرد، تنها بر اثر معرفي الهي بود. اين وليّ و رهبر، همان است كه خداي سبحان دربارة او در قرآن چنين ميفرمايد:
[موسي و همرا او، بندهاي از بندگان ما را يافتند كه مورد رحمت ما بوده و از پيش خود به او علومي داده بوديم].
كسي كه داراي چنين علم وسيع و گستردهاي است، و بصريح قرآن، نبيّ زمان و وصيّ وي از علم او بهرهمند ميشوند، قطعاً از اولياء خدا بوده، و نه تنها از نظر علم و دانش وسيع تر بوده است، بلكه آنچنان روح قوي و نيرومندي داشته است كه وقتي موسي به او ميگويد: «اجازه ميدهي كه من تو را همراهي كنم تا از علومي كه بتو داده شده است به من بياموزي؟». وي در پاسخ مي گويد:«تو نميتواني با من صبر كني، چگونه ميتواني كارهائي را كه از اسرار آنها خبر نداري تحمل نمائي؟» كهف/ 66 ـ 68 بي شك، اين فرد از اولياء خدا و از شخصيتهاي والاي الهي بوده است. بررسي حالات اين «وليّ زمان» و اين فرزانة ناشناخته، در همان چند لحظة كوتاه از زندگي حساس او كه با حضرت موسي گذرانده است، ما را به نكاتي رهبري ميكند. از جمله:
1ـ اين ولي زمان، به صورت ناشناس زندگي ميكرد. كسي او را نمي شناخت. و اگر خدا او را معرفي نميكرد، كسي با او آشنا نميشد. بنابراين، شرط ولي، اين نيست كه حتماً مردم او را بشناسند.
2 ـ اين ولي الهي، با اينكه از ديدكان غايب و پنهان بود، هرگز از حوادث و اوضاع زمان غفلت نداشت. و روي ولايت و اختياراتي كه از جانب خدا به او داده شده بود، در اموال و نفوس تصرف ميكرد، و اوضاع را طبق مصالحي رهبري مينمود. او در رهبري حوادث، بقدري دقيق بود كه راضي نشد كشتي بينوايان كه مايه زندگي آنان بود به دست فرمانرواي ستمگري بيفتد، و با معيوب ساختن آن، از تصرف كشتي جلوگيري كرد. اختيارات او به اندازهاي بود كه روي مصالحي توانست انساني را بكشد، و ديواري را براي صيانت مال يتيم بپا دارد.
3 ـ نكتة جالب اينكه نه تنها خود او ناشناخته بود، بلكه تصرفات او نيز از ديدگاه مردم عادي پنهان بود. اگر مردم و صاحب كشتي از تصرف او آگاه بودند، هرگز اجازه نميدادند كه او كشتي را سوراخ كند، زيرا از هدف مقدس او آگاهي نداشتند. اگر مردم شاهد قتل نفس او بودند، هرگز رهايش نميكردند و… از اينكه او همة اين كارهاي شگفتآور را در دل اجتماع انجام داد واحدي متوجه كار او نشد، ميتوان فهميد كه نه تنها خود او پنهان بود، بلكه تصرف او در اوضاع و حوادث نيز بر مردم پنهان بود. آنها تنها اثر فعل او را ميديدند نه كار او را.
4ـ مهمتر از همه، هدايت و رهبري او بود. او با داشتن مقام ولايت، وظايف خود را انجام ميداد. گاهي با تصرف در اموال و نفوس يا ضبط و حراست اموال يتيمان، اثر ولايت خود را ابراز ميداشت. و گاهي از طريق فردسازي و تعليم افراد، به وظيفة خطير ولايت عمل مينمود، و افرادي مانند موسي و همراه او را هدايت و رهبري ميكرد. از زندگي حسّاس و تكان دهندة اين ولي الهي، بخوبي ميفهميم كه «ولي زمان» گاهي عيان و پيدا؛ و زماني مخفي و پنهان خواهد بود. و اين امر بستگي به مصالح وقت و اوضاع زمان دارد.
همچنانكه ميفهميم هدايت و رهبري ـ كه وظيفه امام و ولي است ـ ميتواند به دو صورت ـ آشكار و پنهان ـ انجام گيرد، و هرگز لازم نيست كه امام شناخته شود تا هدايت كند، بلكه در حال اختفاء و پنهاني نيز به اين وظيفة خطير قيام مينمايد.
روشنتر از همه اينكه: هدايت و رهبري ـ كه از شئون اولياء الهي است ـ گاهي به صورت «فرد سازي» و گاهي بصورت «جامعه سازي» انجام ميگيرد. و در صورت فردسازي، هرگز لزومي ندارد همة افراد، ولي الله را بشناسند و يا پيوسته عموم را رهبري كند. بلكه در شرايط خاصي كه «جامعه سازي» مقدور نباشد، بايد به «فرد سازي» بپردازد.
وظيفة امام عليهالسلام در دوران غيبت، شبيه وظيفة «ولي دوران موسي» است. امام در حال اختفاء، در امور زندگي دنيوي و ديني مردم تصرفاتي دارد، با افراد شايسته و لايق در حال تماس بوده و به فردسازي و تربيت شخصيتها اشتغال دارد.
خداي تعالي ميفرمايد:
«وَجَعَلْناهُمْ اَئِمَّه يَهْدُونَ بِاَمْرِنا» انبياء/73
[آنان را پيشوايان قرار داديم كه به فرمان ما هدايت ميكنند].
اين آيه نه تنها ميرساند كه هدايت آنان به فرمان خداست، بلكه ميرساند كه شيوة هدايتشان نيز بفرمان الهي است. گاهي اراده و مشيت خدا بر آن تعلق ميگيرد كه آنان در حال اختفاء به هدايت اشتغال ورزند. و گاهي مصالح ايجاب ميكند كه از پس پردة غيب برون آيند، و شيوة هدايت جمعي را پيش گيرند. در هر حال، همة هدايتها و همة شيوههاي هدايت آنان به فرمان خدا است.
ب ـ دعوت پنهان پيامبر اسلام
در روزگاري كه پيامبر در زمينة فردسازي انجام وظيفه ميكرد، مضمون آية شريفة «يَهْدُونَ بَاَمْرِنا» را در محدودة فرد اجرا مينمود. اين شيوة هدايت، كار او بود، تا اينكه فرمان خدا فرا رسيد و او را به هدايت جمع دعوت كرد. اين تنها پيامبر اسلام(ص) نيست كه ابتداء در حال سر و پنهاني، و بعداً بطور آشكار مردم را هدايت ميكرد، بلكه اين سنت كلي الهي است. گاهي فرمان خداي عزوجل بر اين تعلق ميگيرد كه آنان آشكارا رهبري كنند و گاهي مشيت او ايجاب ميكند كه به صورت خفاء و پنهاني به فرد سازي اشتغال ورزند. هر دو نمونه در زندگي حضرت نوح پيامبر صلوات الله عليه موجود است. وي نحوة تبليغ خود را چنين بيان ميكند:
[دعوت خود را آشكار ساختم و در پنهان نيز آنان را فرا خواندم]
حضرت نوح عليهالسلام در فراز نخست، دعوتِ آشكار خود را يادآوري ميشود، همچنانكه در فراز دوم از دعوت پنهان خود سخن ميگويد. هر دو گونه تبليغ بفرمان خدا و براي هدايت افراد بشر بوده است. با توجه به اين حقايق، قرآن و احاديث مافوق تواتر، به وجود و حيات چنين رهبر گواهي ميدهد. تنها سؤال اين است كه امام بايد هادي و رهبر جامعه باشد، و اين با غيبت چگونه سازگار است؟
پاسخ، اين است كه امام بايد هادي و رهبر باشد، ولي چه لزومي دارد شيوه هدايت او عمومي و علني و آشكار باشد؟. مگر نه اين است كه هدايت او به فرمان خدا و امر اوست: «يَهْدُونَ بِاَمْرِنا». اگر فرمان خدا اين باشد كه وي مدتي –يعني تا وقتي كه زمينه نهضت و قيام آماده گردد- به فرد سازي گرايد تا زمينه براي سازندگي جامعه فراهم گردد، باز ميتوان گفت: اين امام چگونه هادي و رهبر است؟. اگر او در خفا گروهي را با روشهاي مختلف، و با تماسهاي گوناگون به حقيقت و حق دعوت كند و روي دعوت كند و روز افراد اثر بگذارد، آيا به وظيفة رهبري خود در حد امكان عمل نكرده است؟. چگونه درباره حضرت نوح و پيامبر اسلام، اين شيوه كافي است، وي در مورد حضرت ولي عصر عليهالسلام كفايت نميكند؟!
خلاصه، معني «يَهْدُونَ بِاَمْرِنا» اين نيست كه پيوسته به طور علني هدايت ميكنند، بلكه مفاد آن، اين است كه هرطور خداي عزوجل امر فرموده، وظيفه هدايت را انجام ميدهند چه پنهان و چه آشكار، آري ولي زمان از انظار غايب و پنهان است و تبليغات و هدايتها و تصرّفهاي او نيز از ديدهها پنهان ميباشد، ولي تبليغات سري دارد و فيض و افاده او نيز سري و نهاني است.
ج- حضرت موسي عليهالسلام، چهل روز از ديدگان پنهان و غايب بود.
اگر امام و پيشوا، پيوسته بايد در دل اجتماع باشد و غيبت امام با مقام هدايت و سودبخشي او منافات دارد، درباره حضرت موسي چه بايد گفت؟ آيا اين پيامبر الهي كه طبق تصريح قرآن، چهل روز تمام از بنياسرائيل دوري گزيد، (سوره بقره، آيه 51. سوره اعراف، آيه 142) در اين مدت رهبر بود يا نه؟ امام بود يا نه؟ اگر بگوئيم مقام نبوت و رهبري را بر عهده داشت، اين سؤال پيش ميآيد كه، فايده وجود چنين امامي چيست؟ و اگر بگوئيم در اين زمان، مقام رهبري از او سلب شده بود، سخن بي اساسي گفتهايم، زيرا همگي ميدانيم كه وي با داشتن اين سمت، براي اَخذ تورات، از ديدهها غايب شده بود.
اگر امام بايد روشني بخش و الهام دهنده باشد، مدت كم و زياد در نظر عقل يكسان است. و فقط آن مقدار از غيبت مستثني است كه ضرورت زندگي مانند خواب، آن را ايجاب ميكند.
ممكن است گفته شود غيبت حضرت موسي با حضرت قائم فرق دارد. اگر موسي غيبت برگزيد بخاطر اين بود كه وصيّ او در ميان مردم، حضور داشت، ولي جريان درباره حضرت قائم چنين نيست.
پاسخ اين گفتار روشن است، زيرا هدف از تشبيه، تنها اين جهت است كه «ولي» زمان بنابر علل و مصالحي از ديدگاه پنهان گردد و همان مصلحتي كه مُجَوِّز غيبت حضرت موسي گرديد، ميتواند مجوّز حضرت قائم نيز باشد. اگر از اين سخن چشم بپوشيم، داشتن وصي، مجوز غيبت پيامبر نميگردد، زيرا او نيز امام و رهبر است. اگر او افاضهاي داشت، بخاطر اين بود كه امام بود و در واقع كار خود را انجام ميداد، نه اينكه هم بار خود و هم بار موسي را بر دوش ميكشيد. از اين گذشته ولي عصر نيز نايِباني در ميان امت دارد كه ميتوانند رهبر امت را در دوران غيبت بر عهده بگيرند.
د- «يونس» زنداني در شكم ماهي
قرآن مجيد در مواضع مختلف به سرگذشت يونس اشاره نموده است (سوره انبياء آيه 78. سوره صافات، آيه 140به بعد) طبق تصريح قرآن، يونس مدتي در شكم ماهي محبوس و از ديدگان امت خود پنهان بود صافات/144 اين «وليّ» الهي با داشتن مقام ولايت، خود دور بود. حال اگر پيشواي الهي بايد پيوسته مفيض و نور بخش باشد، غيبت او را چگونه ميتوان توجيه كرد؟
قرآن صريحاً ميگويد: يونس پس از خروج از شكم ماهي، باز بسوي جمعيتي اعزام گرديد صافات/147 از اينكه بار ديگر خداوند او را براي هدايت مردم اعزام داشت، ميتوان حدس زد كه وي در مدت حبس داراي مقام ولايت الهي بوده است. چيزي كه هست، در اين مدت روي مصالحي از تبليغ و هدايت بازمانده بود. اين حقيقت در صورتي بخوبي روشن ميشود كه بدانيم مقصود از جمعيت صدهزار نفري و يا بيشتر، همان قوم پيشين يونس است كه بر اثر توبه، خود را از عذاب الهي نجات داده بودن