جواب:
1 ـ اثر اميد بخشي
در ميدانهاي نبرد تمام كوشش گروهي از سربازان زبده و فداكار اين است كه پرچم، در برابر حملات دشمن همچنان سر پا در اهتزاز باشد؛ در حالي كه سربازان دشمن دائماً ميكوشند پرچم مخالفان را سرنگون سازند، چرا كه بر قرار بودن پرچم ماية دلگرمي سربازان و تلاش و كوشش مستمرّ آنها است.
همچنين وجود فرماندة لشكر در مقرّ فرماندهي ـ هر چند ظاهراً خاموش و ساكت باشد ـ خون گرم و پر حرارتي در عروق سربازان به حركت در ميآورد، و آنها را به تلاش بيشتر واميدارد كه فرماندة ما زنده است و پرچممان در اهتزاز!
امّا هر گاه خبر قتل فرمانده در ميان سپاه پخش شود يك لشكر عظيم باكارائي فوق العاده يكمرتبه متلاشي ميگردد، گوئي آب سردي بر سر همه ريختهاند، نه، بلكه روح از تنشان بيرون رفته!
رئيس يك جمعيّت يا يك كشور مادام كه زنده است، هر چند مثلاً در سفر يا فرضاً در بستر بيماري باشد، ماية حيات و حركت و نظم و آرامش آنها است؛ ولي شنيدن خبر از دست رفتن او گرد و غبار يأس و نوميدي را بر همه ميپاشد.
2 ـ پاسداري آئين خدا
«علي» آن ابر مرد تاريخ بشر در يكي از سخنان كوتاه خود كه در آن اشاره به لزوم وجود رهبران الهي در هر عصر و زمان ميكند ميگويد
«اللّهمَّ بَلي لاتَخْلُوا اَلْاَرْضَ مِنْ قائِمٍ لِلّهِ بِحُجَّةٍ اِمّا ظاهِراً مَشْهُوراً وَ اِمّا خائِفاً مَغْمُوراً لَئِلّا تَبْطُلُ حَجَجَ اللهِ وَ بَيِّناتِهِ» (نهج البلاغه، كلمات قصار، شمارة 147.) [اري هيچ گاه صفحة روي زمين، از قيام كننده با حجت و دليل خالي نميماند؛ خواه ظاهر و آشكار باشد، يا مخفي و پنهان، تا دلائل و اسناد روشن الهي ضايع نگردد، و به فراموشي نگرايد (و مسخ و تحريف نشود).]
اكنون به توضيح اين سخن توجّه كنيد
با گذشت زمان و آميختن سليقهها و افكار شخصي به مسائل مذهبي و گرايشهاي مختلف به سوي برنامههاي ظاهر فريب و مكتبهاي انحرافي، و دراز شدن دست مفسده جويان به سوي مفاهيم آسماني، اصالت پارهاي از اين قوانين از دست ميرود و دستخوش تغييرات زيانبخشي ميگردد. اين آب زلال كه از آسمان وحي نازل شده با عبور از مغزهاي اين و آن تدريجاً تيره و تار گشته، صفاي نخستين خود را از دست ميدهد. اين نور پرفروغ با عبور از شيشههاي ظلماني افكار تاريك، كمرنگ و كمرنگتر ميگردد.
خلاصه، با آرايشها و پيرايشهاي كوته بينانة افراد و افزودن شاخ و برگهاي تازه به آن، چنان ميشود كه گاهي باز شناسي مسائل اصلي دچار اشكال ميگردد!
3 ـ تربيت يك گروه انقلابي آگاه
بر خلاف آنچه بعضي فكر ميكنند، رابطة امام در زمان غيبت بكلّي از مردم بريده نيست؛ بلكه آن گونه كه از روايات اسلامي برميآيد گروه كوچكي از آمادهترين افراد كه سري پرشور از عشق خدا، و دلي پرايمان، و اخلاصي فوقالعاده براي تحقّق بخشيدن به آرمان اصلاح جهان دارند، با او در ارتباطند و از طريق اين پيوند تدريجاً ساخته ميشوند؛ و روح انقلابي بيشتري كسب ميكنند؛ انقلابي سازنده و بارور براي ريشهكن ساختن هر گونه ظلم و بيدادگري در جهان!
ممكن است آنها خودشان پيش از اين قيام از دنيا بروند، ولي به هر حال آمادگي و تعليمات انقلابي را به نسلهاي آيندةشان، و به ديگران منتقل ميسازند، و در پرورش گروه نهايي سهيم و شريكند.
4 ـ نفوذ روحاني و ناآگاه
ميدانيم خورشيد يك سلسله اشعّة مرئي دارد كه از تركيب آنها با هم، هفت رنگ معروف، پيدا ميشود؛ و يك سلسله اشعّة نامرئي كه به نام «اشعّة فوق بنفش» و «اشعّة مادون قرمز» ناميده شده است.
همچنين يك رهبر بزرگ آسماني خواه پيامبر باشد يا امام، علاوه بر تربيت تشريعي كه از طريق گفتار و رفتار و تعليم و تربيت عادي صورت ميگيرد، يك نوع تربيت روحاني و از راه نفوذ معنوي در دلها و فكرها دارد كه ميتوان آن را تربيت تكويني نام گذارد؛ در آنجا الفاظ و كلمات و گفتار و كردار كار نميكند بلكه تنها جاذبه و كشش دروني كار ميكند.
در حالات بسياري از پيشوايان بزرگ الهي ميخوانيم كه گاه بعضي از افراد منحرف و آلوده با يك تماس مختصر با آنها بكلّي تغيير مسير ميدادند، و سرنوشتشان يكباره دگرگون ميشد، و به قول معروف با 180 درجه انحراف راه كاملاً تازهاي را انتخاب ميكردند؛ يكمرتبه فردي پاك و مؤمن و فداكار از آب در ميآمدند كه از بذل همة وجود خود نيز مضايقه نداشتند!
اين دگرگونيهاي تند و سريع و همه جانبه، اين انقلابهاي جهش آسا و فراگير، آنهم با يك نگاه يا يك تماس مختصر (البتّه براي آنها كه در عين آلودگي يك نوع آمادگي نيز دارند) نميتواند نتيجة تعليم و تربيت عادي باشد، بلكه معلول يك اثر رواني نامرئي و يك جذبه ناخودآگاه است كه گاهي از آن تعبير به «نفوذ شخصيّت» نيز ميشود.
5 ـ ترسيم هدف آفرينش
هيچ عاقلي بيهدف گام برنميدارد، و هر حركتي كه در پرتو عقل و علم انجام گيرد در مسير هدفي قرار خواهد داشت. با اين تفاوت كه هدف در كار انسانها معمولاً رفع نيازمندي خويش و برطرف ساختن كمبودهاست، ولي در كار خدا هدف متوجّه ديگران و رفع نيازهاي آنهاست؛ چرا كه ذات او از هر نظر بيپايان است و عاري از هر گونه كمبود و بااين حال انجام دادن كاري به نفع خود، دربارة او مفهوم ندارد.
جهان آفرينش بمانند همان باغ پرطراوت است و انسانها درختان و بوتههاي اين باغند. آنها كه در مسير تكاملند درختان و شاخههاي پربرند. و آنها كه به پستي گرائيده و منحرف و آلودهاند، علف هرزههاي اين باغند.
مسلماً اين آفتاب درخشان، اين مولكولهاي حياتبخش هوا، اينهمه بركات زمين و آسمان، براي ان آفريده نشده است كه مشتي فاسد و هرزه به جان يكديگر بيفتند و به خوردن يكديگر مشغول شوند و جز ظلم و ستم و جهل و فساد محصولي براي اجتماع آنها نباشد؛ نه! هرگز هدف آفرينش نميتواند اينها باشد!
اين جهان و تمام مواهب آن ـ از ديدگاه يك فرد خداپرست كه با مفاهيمي چون علم و حكمت خدا آشناست ـ براي صالحان و پاكان آفريده شده است؛ همانگونه كه سرانجام نيز بطور كامل از دست غاصبان در خواهد آمد و در اختيار آنان قرار خواهد گرفت. (ان الارض يرثها عبادي الصالحون).
________________________________________________________________
|